
مقدمه
گاهی فاجعهای آنقدر بزرگ وعمیق است که تاریخ، از گفتنش میهراسد. قحطی بزرگ ایران، در سالهای ۱۲۹۶ تا ۱۲۹۸، چیزی بیش از یک بحران غذایی بود؛ مرگی خاموش بود که در کوچههای خاکخوردهی ایران قدم میزد، در نگاه خالی کودکان، ودر بغض مادرانی که دیگر نایی برای گریه نداشتند.
فصل اول – نان نبود، امید نبود
در این سالها، ایران نه تنها گرفتار خشکسالی، که در چنگال اشغالگران گرفتار بود. نیروهای انگلیسی، روس وعثمانی، هر یک بخشی از این سرزمین را در اختیار داشتند ومنابع کشور را به میل خود مصادره میکردند. خطوط مواصلاتی را بستند، گندم را خریدند یا به یغما بردند، ومردم را در دل گرسنگی تنها گذاشتند. دولت قاجار، در خواب غفلت و بیکفایتی، نظارهگر بود. هیچ سیاست حمایتی، هیچ امدادی، هیچ فریادی. فقط سکوت. فقط مرگ.
فصل دوم – تصویر یک فاجعه
مردم، صف میکشیدند برای نانی که نبود. کودکانی که هرگز بالغ نشدند، مادرانی که با چشم باز از دنیا رفتند. صدها هزار تن، شاید میلیونها، جان باختند بیآنکه کسی برایشان مرثیهای بسراید. شاید کسی امروز بپرسد: چرا این فاجعه در تاریخ ما گم شده است؟ چرا نامی از آن در کتابهای درسی نیست؟ چرا هیچ بنای یادبودی برای آن نیست؟
فصل سوم – چرا “هولوکاست ایرانی”؟
این نام برای برخی سنگین است. اما مگر نسلکشی فقط با گلوله رخ میدهد؟ مگر خفهکردن یک ملت در گرسنگی، نابودی یک نسل نیست؟ “هولوکاست ایرانی” نامی است که برخی محققان برای این فاجعه برگزیدهاند، تا شاید وجدان تاریخ را بیدار کنند.
– این سایت برای چیست؟ ما اینجا هستیم تا آنچه تاریخ فراموش کرد، فریاد بزنیم. اینجا نه تنها برای مستندات و پژوهش، بلکه برای روایت رنجی است که نسلها پنهان شد. اینجا جاییست برای روشنکردن حقیقت، برای نسل آینده، برای یادآوری. با ما همراه شوید. در مسیری تاریک، حتی یک شمع هم کافیست.