دسته‌بندی: دسته‌بندی نشده
Author
seyvanco
Share
دسته‌بندی: دسته‌بندی نشده

Author

seyvanco

Share

نسل‌کشی ایرانیان
ژنرال دنسترویل دربارهٔ اقدام انگلیس در خرید غله در ایران می‌نویسد: «در اثر خریدهای ما قیمت غله بالاتر رفت و هر افزایش جزئی به معنای مرگ بسیاری از افراد بود» وی در تاریخ ۵ می ۱۹۱۸ (۱۴ اردیبهشت ۱۲۹۷) از همدان می‌نویسد: «قحطی در این‌جا اسفناک است… ما محصول را ۴۰ تومان می‌خریم و امیدواریم مقداری هم کمتر از این تهیه کنیم. هر روز بسیاری می‌میرند و بسیاری نیز در حال کمک‌رسانی مرده‌اند. اکنون که برف‌ها آب شده و بهار آغاز شده‌است، مردم می‌روند بیرون و مثل گاو در مراتع می‌چرند». بسیاری از این مردم نگون‌بخت در حال چریدن در مراتع مرده‌اند
پاره‌ای از منابع مانند محمد قلی مجد از این فراتر رفته‌اند و ادعا نموده‌اند که هیچ کشوری مانند ایران از جنگ جهانی آسیب ندیده‌است. بنوشته عباس میلانی بسیاری از دیدگاه‌های ارائه شده توسط مجد محل شک می‌باشد. در کارهای مجد، او تمایل به این داشته‌است تا منابعی گلچین کند که دیدگاه از پیش تعیین شده او را تأیید کند.
از دیدگاه مجد بزرگترین قحطی تاریخ ایران و همچنین بزرگترین فاجعهٔ تاریخ ایران است که از حمله مغول در قرن سیزدهم میلادی نیز بسیار فراتر رفت. همان‌طور که اشاره شد، این واقعه یکی از مصائب بزرگ تاریخ ایران است که دربارهٔ آن مطالب اندکی نوشته شده و حتی کمترشناخته شده‌است.[3][4] از دیدگاه مجد در این قحطی نزدیک به ۴۰٪ (در برخی دیگر از منابع ۲۵ درصد) از جمعیت ایران به سبب گرسنگی و سوءتغذیه و بیماری‌های ناشی از آن نابود شدند و مجد دولت بریتانیا را به دلیل خرید گسترده غله و مواد غذایی در ایران، وارد نکردن غذا از هند و بین‌النهرین، ممانعت از ورود غذا از ایالات متحده و اتخاذ سیاست‌های مالی -از جمله نپرداختن درآمدهای نفت به ایران، مسبب اصلی می‌داند.
از دیدگاه محمد قلی مجد انگلیسی‌ها تا ژوئیه ۱۹۱۸ (تیر ۱۲۹۷) ایران را به اشغال خود درآوردند. قرار بر این بود که نیروهای بریتانیا در مه ۱۹۲۱ (اردیبهشت ۱۳۰۰)ایران را ترک کنند؛ یعنی ایران در حدود سه سال و نیم در اشغال نظامی بریتانیا قرار داشت. نیروهای بریتانیا در فوریه ۱۹۲۱ (بهمن ۱۲۹۹)، از ایران رفتند
میروشنیکف دربارهٔ خسارات و ویرانی‌های ایران در جنگ جهانی اول می‌نویسد: جنگ جهانی اول برای مردم ایران بداقبالی‌ها و مشقات بی‌شماری به همراه آورد. مناطق وسیعی در اثر جنگ تخریب شده، ده‌ها هزار ایرانی دچار قحطی شدند یا پس از بیماری مردند، بسیاری زندگی خود را در اثر عملیات نظامی از دست دادند یا خسارت دیدند. در نگاه به گذشته، حتی اکنون نیز سخت است بتوان گفت چگونه ایران می‌توانست لطمه کمتری ببیند. دفاع از تمامیت ملی در برابر دست‌اندازی‌های قدرتهای بزرگ که هر کدام تسلط بر ایران را پاداشی در نبرد برای مستعمرات جدید و حوزه‌های نفوذ خود می‌دیدند، ناممکن بود
احمد کسروی می‌گوید در سال ۱۳۳۶ قمری (۱۲۹۷ شمسی) جنگ جهانی در میان بود و گرانی نیز پیش‌آمد و می‌توان گفت یک سوم مردم از میان رفتند و در آن سال در تبریز آشکارا می‌دیدم که توانگران دست بینوایان نمی‌گرفتند و وقتی خویشان و همسایگانشان از گرسنگی می‌مردند پروا نمی‌داشتند و مردگان از بی کفنی روی زمین می‌ماندند.
هولوکاست 9 میلیون ایرانی به دست بریتانیای کبیر
آیا می‌دانید هولوکاست واقعی در ایران رخ داده است؟ از قحطی بزرگ در ایران چه می‌دانید؟ آیا می‌دانید مابین سال‌های 1917 تا 1919 بیش از 40 درصد جمعیت ایران جان خود را از دست دادند؟
طی سال‌های 1917 تا 1919 ایران با وجود اعلام بی‌طرفی در جنگ جهانی اول، بیشترین آسیب را از این جنگ ویرانگر دید و در حدود نیمی از جمعیت کشور قربانی مطامع کشورهای بزرگ و استعمارگر آن دوران شدند.

اسناد این قتل عام قریب به 10 میلیون نفری همچنان در ردیف اسناد طبقه بندی شده و سری انگلستان قرار دارد و این کشور هنوز هم از انتشار آنها ممانعت می‌کند؛ گزارش زیر با توجه به کتاب “قحطی بزرگ” نوشته دکتر محمد قلی مجد نوشته شده است که یکی از منابع انگشت شمار موجود درباره هولوکاست 9 میلیون نفری ایرانیان بوده و با استناد به اظهارات شاهدان و برخی اسناد تاریخی در دسترس نوشته شده است.
با کشته شدن ولیعهد اتریش در سال 1914 جرقه جنگ جهانی اول زده شد؛ کشورهای روسیه، فرانسه و بریتانیا تحت عنوان “دول متفق” و کشورهای اتریش و آلمان به عنوان “دول محور” آغاز شد و سپس عثمانی، ایتالیا و ژاپن نیز با پیوستن به این گروه، میدان جنگ را به آسیا و خاورمیانه نیز گسترش دادند.

در زمان آغاز جنگ جهانی اول، وضعیت داخلی ایران بسیار متزلزل بود؛ اوضاع آشفته و نابسامان اقتصادی و سیاسی و مداخله بدون حد و مرز قدرت‌های خارجی، ایران را تا آستانه یک دولت ورشکسته پیش برد.

8 روز پس از تاجگذاری احمدشاه قاجار، جنگ جهانی اول آغاز شد و مستوفی الممالک نخست وزیر ایران رسماً موضع بی‌طرفانه ایران را به دول متخاصم اعلام کرد.

با وجود اعلام بی‌طرفی ایران، نیروهای متخاصم انگلیس و روس از نقاط مختلف وارد کشور شدند؛ جدا از دلایل ژئوپلتیک و منابع حیاتی ایران که برای ادامه جنگ ضروری بود، یکی از دلایل این تعرض به ایران، شکل‌گیری احساسات همسو با آلمان از طریق یکی از مقامات دربار بود و بریتانیا از بیم وقوع کودتای آلمانی در ایران، نیروهای خود را تا پشت دروازه‌های پایتخت پیش آورد.
دولت عثمانی نیز با بهانه تراشی در مورد حضور نیروهای روس در آذربایجان، از مرزهای شمال غرب نیروهای خود را وارد کشور کرده و توقف نقض بی‌طرفی را به خروج روسیه از آذربایجان موکول کرد؛ قوای روس در شهرهای آذربایجان، اردبیل، قزوین و انزلی، حضور داشتند و بخش‌هایی از جنوب کشور از جمله بوشهر و بندر لنگه نیز در اشغال نیروی انگلیس بود.
همچنین واحدهایی از سربازان انگلیسی به همراه نیروهای هندی تحت امر خود از بحرین وارد آبادان شدند و این شهر را اشغال کردند؛ عمده‌ترین توجیه ورود این نیروی نظامی، ضرورت محافظت از تأسیسات استخراج نفت در منطقه خوزستان بود.
با انقلاب اکتبر 1917 روسیه، نیروهای روس از ایران خارج شدند و انگلیس برنامه ریزی خود برای پر کردن جای این نیروها را با بزرگ نمایی خطر آلمان‌ها و عثمانی آغاز کرد و بدین ترتیب انگلیسی‌ها از سال 1917 ایران را تحت اشغال خود درآوردند.
حکومت مرکزی صرف نظر از معضلات سیاسی، با بحران‌های متعددی در ابعاد اقتصادی نیز مواجه بود و به دلایل گوناگون از جمله : دخالت بیگانگان، درگیری‌های سیاسی جناح‌های حاکم، بی‌لیاقتی و فساد جمعی از دولتمردان، فقر و محرومیت توده‌های مردم که به طرز اعجاب‏ انگیری رو به گسترش بود، اوضاع نابسامان موجود را پیچیده‌تر کرده بود.
در همین زمان قحطی در ایران بیداد می‌کرد و همه روزه کودکان، زنان و سالمندان بسیاری را به کام مرگ می‌کشاند؛ نیروهای اشغالگر انگلیس تمامی منابع و تولیدات کشاورزی را برای گذران نیاز نظامیان در جنگ خود، خریداری کرده و احتکار می‌کردند؛ عجیب‌تر اینکه ارتش بریتانیا مانع از واردات مواد غذایی از بین النهرین و هند و حتی از آمریکا به ایران شد.
جعفر شهری نویسنده و شاهد این قحطی بزرگ می‌نویسد: “در همین قحطی نیز بود که نیمی از جمعیت پایتخت از گرسنگی تلف شده، اجساد گرسنگان در گوشه و کنار کوچه و بازار هیزم‏ وار بر روی هم انباشته شده، کفن و دفن آنها میسر نمی‏‌شد و قیمت گندم از خرواری 4 تومان به 400 تومان و جو از من 2 تومان به 200 تومان رسیده، هنوز دارندگان و محتکران آنها حاضر به فروش نمی‏‌شدند.”
میرزا خلیل خان ثقفی، پزشک دربار در خاطرات خود از اوضاع حاکم بر تهران می‌گوید که نشان دهنده عمق فاجعه در پایتخت است: “از یکی از گذرگاه‌های تهران عبور می‏‌کردم؛ به بازارچه‏‌ای رسیدم که در آنجا دکان دمپخت‌پزی بود؛ رو به روی آن دکان، 2 نفر زن پشت به دیوار ایستاده بودند؛ یکی از آنها پیرزنی بود صغیرالجثه و دیگری زنی جوان و بلندقامت؛ پیرزن که صورتش باز بود و کاسه گلینی در دست داشت، گریه‏ کنان گفت: ای آقا، به من و این دختر بدبختم رحم کنید؛ یک چارک از این دمپخت خریده و به ما بدهید، مدتی است که هیچ کدام غذا نخورده‏‌ایم و نزدیک است از گرسنگی هلاک شویم.
گفتم : قیمت یک چارک دمپخت چقدر است تا هر قدر پولش شد، بدهم خودتان بخرید؛ گفتند: نه آقا، شما بخرید و به ما بدهید چون ما زن هستیم، فروشنده ممکن است دمپخت را کم کشیده و ما متضرر شویم؛ یک چارک دمپخت خریده و در کاسه آنها ریختم؛ همان جا مشغول خوردن شدند و به طوری سریع این کار را انجام دادند که من هنوز فکر خود را درباره وضع آنها تمام نکرده بودم، دیدم که دمپخت را تمام کردند.
گفتم: اگر سیر نشده‏‌اید یک چارک دیگر برایتان بخرم، گفتند: آری بخرید و مرحمت کنید، خداوند به شما اجر خیر بدهد و سایه‏‌تان را از سر اهل و عیالتان کم نکند.
از آنجا گذشتم و رسیدم به گذرِ تقی خان؛ در گذر تقی خان یک دکان شیربرنج فروشی بود؛ در روی بساط یک مجموعه بزرگ شیربرنج بود که تقریباَ ثلثی از آن فروخته شد و یک کاسه شیره با بشقاب‌های خالی و چند عدد قاشق نیز در روی بساط گذاشته بودند؛ من از وسط کوچه رو به بالا حرکت می‏‌کردم و نزدیک بود به دکان برسم که ناگهان در طرف مقابلم چشمم به دختری افتاد که در کنار دیواری ایستاده و چشم به من دوخته بود.
دفعتاً نگاهش از سوی من برگشت و به بساط شیربرنج فروشی افتاد؛ آن دختر، 6-7 سال بیشتر نداشت؛ لباس‌ها و چادرش پاره پاره بود و چشمان و ابروانش سیاه و با وصف آن اندام لاغر و چهره زرد که تقریباً به رنگ کاه درآمده بود بسیار خوشگل و زیبا بود.
همین که نگاهش به شیربرنج افتاد لرزشی بسیار شدید در تمام اندامش پدیدار گشت و دست‌های خود را به حال التماس به جانب من و دکان شیربرنج فروشی که هر دو در یک امتداد قرار گرفته بودیم دراز کرد و خواست اشاره ‏کنان چیزی بگوید اما قوت و طاقتش تمام شد و در حالی که صدای نامفهومی شبیه به ناله از سینه‌اش بیرون آمده، به روی زمین افتاد و ضعف کرد.
من فوراً به صاحب دکان دستور دادم که یک بشقاب شیربرنج که رویش شیره هم ریخته بود آورده و چند قاشقی به آن دختر خوراندیم؛ پس از اینکه اندکی حالش به جا آمد و توانست حرف بزند؛ گفت: دیگر نمی‏‌خورم، باقی این شیربرنج را بدهید ببرم برای مادرم تا او بخورد و مثل پدرم از گرسنگی نمیرد.»
*قحطی بزرگ در ایران مردم را به مردار خواری وا داشته بود

محمد قلی مجد در کتاب “قحطی بزرگ” خود می‌نویسد: بر اثر چنین فاجعه عظیمی بود که جامعه ایرانی به شدت فروپاشید و استعمار بریتانیا توانست به سادگی حکومت دست نشانده خود را در قالب کودتای 1299 بر ایران تحمیل کند؛ مجد چنین نتیجه می‌گیرد: «هیچ تردیدی نیست که انگلیسی‌ها از قحطی و نسل کشی به عنوان وسیله‌ای برای سلطه بر ایران استفاده می‌کردند.
بدتر از هر مصیبت دیگر، مشارکت شاه و جمعی از حواریون او در احتکار مایحتاج عمومی است که نشان از بی‌مایگی و بی‌اعتنایی به تنگدستی مردم به روزگار اشغال کشورش از سوی اجانب دارد؛ در این برهه میرزا حسن خان مستوفی‏ الممالک با جدیت و تلاش فراوان، به رغم درگیر شدن با عوامل آشکار و نهان انگلیس و روس، با وضع برنامه‌ای درصدد نجات هموطنان خود از این وضع آشفته، مقابله با محتکران و اتخاذ تدابیری برای خرید عادلانه ارزاق عمومی به ویژه گندم، برنج، جو و توزیع آن میان هموطنان بود.
*احمدشاه با وجود قحطی فراگیر حاضر به توزیع گندم های انبار شده در میان مردم نبود
یکی از محتکران عمده غلات، احمدشاه جوان بود که تن به پیشنهاد خرید منصفانه رئیس‏ الوزرای خود نیز نمی‏‌داد و مقادیر زیادی گندم و جو در انبارها ذخیره کرده بود؛ شاه قاجار در برابر پیشنهادهای خرید صدراعظم خود اظهار می‏‌داشت « جز به قیمت روز به صورت دیگر حاضر برای فروش نیستم.»
در زمان قحطی نانوایان و خانه‌داران از جو و سایر غلات به جای گندم استفاده می‌کردند؛ شاه قاجار گندم مورد نیاز مردم برای پخت نان را جز به قیمت روز نمی‌فروخت.
در زمان قحطی، شکل همه عوض شده و مردم دیگر به انسان شباهتی نداشتند؛ همه با چشمانی گود افتاده چهار دست و پا می‌خزیدند و علف و ریشه درختان را می‌خوردند؛ هر چه از جاندار و بی‌جان در دسترس بود به غذای مردم تبدیل شده بود؛ سگ، گربه، کلاغ، موش و خر.
داناهو افسر شناخته شده اطلاعات نظامی انگلستان و نماینده سیاسی آن دولت در غرب ایران در سال‌های 1918 و 1919 درباره قحطی درغرب ایران اینگونه می‌نویسد:
“اجساد چروکیده زنان و مردان، پشته شده و در معابر عمومی افتاده‌اند؛ در میان انگشتان چروکیده آنان همچنان مشتی علف که از کنار جاده کنده‌اند و یا ریشه‌هایی که از مزارع در آورده‌اند به چشم می‌خورد؛ با این علف‌ها می‌خواستند رنج ناشی از قحطی و مرگ را تاب بیاورند.
در جایی دیگر، پابرهنه‌ای با چشمان گود افتاده که دیگر شباهت چندانی به انسان نداشت، چهار دست و پا روی جاده جلوی خودرویی که نزدیک می‌شد می‌خزید و در حالی که نای حرف زدن نداشت با اشاراتی برای لقمه نانی التماس می‌کرد.”
*قحطی 1917؛ بزرگترین فاجعه تاریخ ایران
قحطی بزرگ ایران در سال‌های 1917 تا 1919 از حمله مغول در قرن 13 میلادی نیز بسیار عظیم‌تر بوده است؛ از گزارش‌های مطبوعات آن زمان کاملاً روشن است که در تابستان 1917 ایران در آستانه قحطی قرار داشت و برداشت محصولات تنها وقفه‌ای کوتاه در آن ایجاد کرده بود.
روزنامه ایران در 18 اوت 1917 چنین گزارش می‌دهد: «بر اثر تلاش‌های دولت، هم‌اکنون مقدار قابل توجهی غله در حال ورود به شهر است و دیروز قیمت جو در هر خروار از 35 تومان به 30 تومان کاهش یافت»؛ اما این تسکینی گذرا بود؛ ایران در 21 سپتامبر 1917 می‌نویسد: «نبود غله دارد در سراسر ایران قحطی به وجود می‌آورد؛ تأثیر کمبود غله بویژه در کاشان مشهود است و هیچ ترفندی نمی‌تواند اوضاع را بهتر کند، زیرا حمل غله از قم یا سلطان‌آباد به کاشان ممنوع است و مازاد غله این مناطق به شهرهای شمالی ارسال می‌شود».
به دلیل ممنوعیت ورود غله از قم و سلطان آباد به کاشان بسیاری از مردم این شهر از گرسنگی کشته شدند

«جان لارنس کالدول» در گزارشی با عنوان «فقر و رنج در ایران» به تاریخ 4 اکتبر 1917 به تشریح قحطی فزاینده پرداخته و می‌نویسد: «کمبود مواد غذایی، بویژه گندم و انواع نان، سراسر ایران بویژه مناطق شمالی و حاشیه‌ای و نیز تهران را چنان در برگرفته که پیش‌ از آغاز زمستان، فقر و رنج وسیعی پدید آمده است؛ تردیدی نیست که زمستان امسال مرگ و گرسنگی چند برابر خواهد شد؛ حتی در این موقع از سال، قیمت ارزاق به بالاترین حد خود طی چندین سال گذشته رسیده و کمبود غله و میوه‌جات حقیقتاً هشداردهنده است.»
* گرسنگی فراگیر در تمام نقاط ایران
مجد در کتاب خود با اشاره به تلگراف‌ها و مکتابات موجود و همچنین روزنامه‌های آن روز از فراگیر شدن قحطی در تمام نقاط کشور اینگونه می‌نویسد:
از ژانویه 1918، کارد به استخوان رسید؛ در گزارش روزنامه رعد در یازدهم ژانویه 1918 چنین آمده است: «به گزارش نظمیه، هفته گذشته 51 نفر بر اثر گرسنگی و سرما در خیابان‌های تهران جان باخته‌اند.»
در همین مقاله به اقدامات امدادی انجام گرفته برای مقابله با قحطی در تهران اشاره شده است: «تا پایان دسامبر، کمیته مرکزی صدقات اقدامات زیر را برای فقرای شهر به انجام رسانده است: اختصاص باغ اعتماد حضور با اتاق‌های زیاد و با اسباب و اثاثیه مورد نیاز و گرمایش برای اقامت مستمندان، اختصاص باغ مجزایی برای زنان مستمند و کودکان، پناه دادن به یک‌هزار نفر ایجاد یک حمام برای آنها، تأمین البسه مورد نیاز، تأمین جیره روزانه برای چای، آش و برنج، معالجه بیماران، نگهداری از زنان باردار و تأمین شیر نوزادان یتیم، تأسیس یک مریضخانه 30 تختخوابی، ایجاد کارخانه‌ای برای قالیبافی زنان و کودکان که تاکنون 8 دستگاه دار قالیبافی در حال کار در آن مستقر شده است و تعیین معلمی برای تعلیم علوم دینی به کودکان.»
رعد در 20 ژانویه درباره بیماری و گرسنگی می‌نویسد: «در چند روز گذشته تعدادی بر اثر وبا در بارفروش و دیگر نقاط نزدیک دریای خزر درگذشته‌اند».پ
*اجساد قربانیان بیماری و گرسنگی در گوشه کنار شهرها و جاده‌ها دیده می‌شد

رعد در 28 ژانویه درباره اوضاع قم می‌نویسد: «اوضاع شهر قم از نظر مواد غذایی اسفبار است؛ طی هفته گذشته، بیش از 50 نفر بر اثر گرسنگی و سرما جان باخته‌اند و تعدادی از آنها هنوز دفن نشده‌اند؛ برخی از مردم برای غذایشان تنها خون گوسفند در دسترس دارند.»
این روزنامه در شماره 29 ژانویه درباره پیشنهاد گشایش نانوایی‌های دولتی در تهران می‌نویسد: «دولت بنا دارد 20 دکان نانوایی برای فروش نان ارزان به فقرا باز کند و نانوایان دیگر هم می‌توانند به هر قیمت که بخواهند نان بفروشند.»
رعد در 5 فوریه 1918 درباره آمار مرگ و میر در خیابان‌های تهران می‌نویسد: «حاکم تهران به وزارت داخله گزارش داده است، طی 20 روز گذشته تعداد مردگان بویژه به‌خاطر قحطی در تهران به 520 نفر رسیده است، یعنی به‌طور متوسط در هر روز 36 نفر.»
کالدول در تلگرافی به تاریخ 22 ژانویه 1918، چنین گزارش می‌کند: «در شهر‌های گوناگون به امداد فوری نیاز است؛ روزانه چندین مرگ گزارش می‌شود؛ در ولایاتی که دولت ایران قیمت‌های خاصی را تعیین کرده حجم محدودی از گندم، برنج و دیگر مواد غذایی را می‌توان خرید.
سخت‌ترین مشکل، تأمین امکانات دارویی و پزشکی است؛ واردات مواد غذایی اگر غیرممکن نباشد بسیار سخت است؛ قیمت‌ها گزافند، گندم هر بوشل 15 تا 20 دلار، مردم و مقامات مسئول با هم همکاری می‌کنند اما موضوع از توان آنها به تنهایی خارج است؛ سازمان‌های محلی ماهانه 20 هزار دلار در تهران هزینه می‌کنند اما این مقدار تنها نیاز 10 درصد نیازمندان شهر را پاسخ می‌دهد؛ در دیگر ولایات نیز شرایط به همین منوال است.»
کالدول در اول فوریه 1918 اینگونه تلگراف می‌زند: «مشکل قحطی کاهش نیافته است»؛ کالدول در گزارش مطبوعاتی دیگری برخی اخبار قحطی را در اختیار مطبوعات قرار می‌دهد؛ در 14 فوریه 1918، ساموئل جردن، رئیس کالج آمریکا در تلگرافی چنین می‌نویسد: «تنها در تهران 40 ‌هزار بینوا وجود دارد؛ مردم، مردار حیوانات را می‌خورند؛ زنان نوزادان خود را سر راه می‌گذارند.»
*گزاش‌های وایت و ساوترد
در ماه آوریل 1918، فرانسیس وایت دبیر سفارت آمریکا از بغداد به تهران سفر می‌کند؛ کالدول می‌نویسد: ” مفتخراً به ضمیمه، یادداشت دبیر سفارت را که حاوی اطلاعاتی است که نامبرده طی سفر خود از بغداد به تهران گردآوری کرده و ممکن است مورد علاقه آن وزارتخانه قرار گیرد، ارسال می‌کنم؛ ” وایت وضع گرسنگی را چنین تشریح می‌کند:
در سراسر جاده‌ها کودکان لخت دیده می‌شوند که فقط پوست و استخوان‌اند؛ قطر ساق‌هایشان بیش از 3 اینچ نیست و صورتشان مانند پیرمردان و پیرزنان 80 ساله تکیده و چروکیده است؛ همه جا کمبود دیده می‌شود و مردم ناگزیرند علف و یونجه بخورند و حتی دانه‌ها را از سرگین سطح جاده جمع می‌کنند تا نان درست کنند.
در همدان چندین مورد دیده شد که گوشت انسان می‌خورند و دیدن صحنه درگیری کودکان و سگ‌ها بر سر جسد و یا به دست آوردن زباله‌هایی که به خیابان‌ها ریخته می‌شود عجیب نیست.
*قحطی و وبا، بهار 1918
در بهار 1918، قحطی شدت گرفت؛ در اول مارس 1918، کالدول تلگراف زیر را مخابره کرد: “کابینه به علت اوضاع سیاسی و قحطی استعفا می‌دهد.”
در 16 مارس 1918، شولر دبیر کمیته امداد آمریکا در ایران به چارلز ویکری در نیویورک چنین تلگراف می‌زند که: “وضع نگران کننده اضطراری ادامه دارد؛ صدها نفر مرده‌اند؛ غذای نزدیک به 20 هزار نفر در تهران تأمین شده اما کارهای امدادی به مشهد، همدان، قزوین، کرمانشاه و سلطان آباد نیز تسری یافته است؛” در 17 آوریل کالدول تلگراف می‌زند که: “گرسنگی شدت گرفته و ناآرامی در شمال غرب ایران افزایش یافته است.”
این اوضاع اسفبار بهار 1918 در مروسله‌ای از سوی کالدول توصیف شده است؛ به رغم فعالیت‌های وسیع کمیته امداد نجات و تغذیه بیش از هزاران گرسنه، کالدول می‌گوید:
هزاران نفر که کمک به آنها میسر نشد به علت گرسنگی و بیماری به ویژه در تهران، مشهد و همدان جان خود را از دست دادند؛ اطلاعات موثق حاکی از آن است که فلاکت و گرسنگی چنان مهیب است که صدها نفر از مردم از علف و حیوانات مرده تغذیه کرده‌اند و حتی گاه از گوشت انسان‌ها نیز خورده‌اند، فلاکت گسترده حتی بر شهرهای کوچک و هزاران روستای ایران حاکم بوده است.
اما دسترسی به این اماکن به سبب فقدان تسهیلات حمل مواد غذایی به این نواحی دور افتاده کوهستانی و متروک تقریباً غیرممکن است؛ به نظر می‌رسد ایرانیان اصیل به دیدن مرگ درفجیع‌ترین شکل آن، یعنی مرگ در اثر گرسنگی، عادت کرده‌اند و حتی خارجیان اینجا تا حدودی به سبب مشاهده فلاکت فراگیر در مقابل آن مقاوم شده‌اند.
یک شاهد عینی ایرانی در خاطراتش شمار افرادی که در سال نخست قحطی در تهران به علت گرسنگی جان خود را از دست دادند دست کم 30 هزار نفر می‌داند و می‌گوید اجساد در کوچه‌ها و خیابان‌های پایتخت پراکنده بودند؛ به علاوه، در مرده شویخانه نیز اجساد روی هم انباشته شده و در گورهای دسته جمعی دفن می‌شدند؛ هر جا که قحطی از بین می‌رفت، وبا و تیفوئید شروع می‌شد.

سرگرد داناهو در خاطرات خود می‌گوید: بریتانیایی‌ها در تأمین آذوقه مردم همدان هم بسیار ضعیف عمل کردند؛ به گفته داناهو: در این زمان شمار مرگ و میر به علت گرسنگی افزایش یافته بود و نان که تنها غذای فقرا و وعده اصلی غذای آنان به شمار می‌آمد به شدت گران شده و به 14 قران در هر من رسیده بود؛ همدان به شهر وحشت تبدیل شده بود.
*نبود دولت مقتدر تشدید کننده احتکار و گرانی
طی تابستان و پاییز 1918، به رغم محصول خوب، قحطی با همان شدت ادامه یافت؛ کالدول در تاریخ 22 ژوئن 1918، در مورد بهای اقلام ضروری در فصل برداشت محصول چنین گزارش می‌دهد: ” گندم برای هر بوشل 12 – 15 دلار، جو هر بوشل 7 -9 دلار و برنج هر پوند 55 سنت بود؛ از دیدگاه کالدول این قیمت‌ها حاکی از کمبود آذوقه و قحطی در فصل برداشت محصول ایران است.
کالدول سپس در صدد یافتن علل افزایش قیمت‌ها بر می‌آید: شرح موقعیت دوگانه طبقه فقیر ایران که در میان انبوه محصول دچار گرسنگی بودند به این توضیح نیاز دارد؛ صرف نظر از ذخایری که قشون خارجی در ایران خریداری کردند، محصول 1917 احتمالاً برای تأمین آذوقه جمعیت کشور کافی بود، اما به علت نبود دولت مقتدر و در حقیقت به دلیل نبود هیچ دولتی، محصولات محدود گندم و جو را که اقلام اصلی غذای فقراست، انبار و احتکار کردند تا قیمت‌ها بشدت افزایش یافت.
*بهبود اوضاع تهران در بهار 1919
رالف ایچ بادر کنسول آمریکا در گزارش 7 اکتبر 1918 خود با اشاره به انتصاب لامبرت مولیتور بلژیکی به سمت ناظر مواد غذایی در تهران و حومه می‌گوید: به وی اختیار تام داده‌اند تا به وضعیت غذایی رسیدگی کند؛ تلاش می‌شود انبارهای غله دولتی را پر کنند و همین منظور دستور داده‌اند نیمی از کل گندم وارد شده به تهران را به قیمت فعلی بازار به ناظر مواد غذایی تحویل دهند.
تمام ولایات با سرعت تمام گندم خریداری می‌شود و کشاورزانی که محصول خود را به دولت نمی‌فروشند، هر ماه 10 درصد گندم خود را غرامت می‌دهند.
*کاهش جمعیت ایران 1914 – 1919
مقایسه جمعیت ایران بین سال های 1914 و 1919 حاکی از آن است که حدود 10 میلیون نفر طی این سال‌ها به علت قحطی و بیماری جان خود را از دست دادند؛ بر خلاف ادعای برخی نویسندگان قبل از جنگ جهانی اول، که جمعیت ایران را فقط 10 میلیون نفر اعلام کرده‌اند، ادعایی که برخی از نشریات انگلیسی در دهه‌های 60 تا 70 تکرار کرده‌اند، جمعیت واقعی ایران دست کم نزدیک به 20 میلیون نفر بوده است و در سال 1919 این رقم به 11 میلیون رسید.
4 سال طول کشیده بود تا ایران به جمعیت سال 1914 رسید و تا پیش از سال 1956 جمعیت ایران به این رقم نرسید؛ قحطی سال‌های 1917 – 1919 به یقین بزرگ‌ترین فاجعه تاریخ ایران و شاید فجیع‌ترین نسل کشی قرن 20 بوده است.
*جمعیت ایران در سال 1914
برای مقامات آمریکایی مقیم ایران در سال‌های پیش از جنگ جهانی اول، تلاش زیرکانه روس‌ها و انگلیس‌ها برای کم تخمین زدن و اندک جلوه دادن جمعیت ایران کاملاً ملموس است؛ دبلیو مورگان شوستر مدیر کل آمریکایی مالیه ایران در خصوص جمعیت ایران در اوایل قرن 20 چنین می‌نویسد:
“درمورد جمعیت ایران به نحو عجیبی آمار نادرست ارائه می‌دهند: آمار به اصطلاح سرشماری 60 سال پیش ظاهراً پایه ارقام پایینی است که در برخی از کتاب‌ها ارائه می‌شود و خارجیان آن را می‌پسندند.
درست است که پس از آن هیچ سرشماری صورت نگرفته است اما اروپاییانی که با اوضاع آشنا هستند کل جمعیت را بین 13 تا 15 میلیون برآورد می‌کنند؛ جمعیت تهران طی 40 سال گذشته از 100 هزار به 350 هزار نفر افزایش یافته است.”
از برکت نتایج انتخابات تهران در پاییز 1917 نزدیک به 75 هزار رأی در تهران و روستاهای اطراف جمع آوری شد؛ به گزارش روزنامه ایران 12 نماینده منتخب بیش از 55 هزار رأی بدست آورده بودند.
با در نظر گرفتن آنکه مردان 21 سال به بالا حق رأی داشتند و با در نظر گرفتن متوسط جمعیت برای هر خانواده در حدود 6 نفر، جمعیت تهران و حومه در سال 1917 به راحتی می‌توانست 500 هزار نفر باشد که با اظهارات شوستر هماهنگی دارد.
به علاوه برآورد شوستر از جمعیت ایران در حدود سال 1900 بالغ بر 13 تا 15 میلیون، با برآورد جمعیت 20 میلیونی در سال 1914 توسط راسل، همخوانی دارد.
به عنوان مثال کشیش راسل طی گزارشی در خصوص مناسبات ایران و روس به تاریخ 11 مارس 1914 می‌نویسد: ایران به بزرگی استرالیا، آلمان و فرانسه با جمعیتی در حدود 20 میلیون نفر است؛ راسل در گزارش مورخ 14 ژوئن 1914 حجم عظیم آراء در انتخابات مجلس ایران را مورد بررسی قرار می} دهد و به “اهمیت مبارزه انقلابی 20 میلیون آریایی در ایران اشاره می‌کند.”
در حالی که در سال 1917 جمعیت تهران براساس آراء انتخابات دست کم 400 تا 500 هزار نفر بود، در سال 1924 رابرت دبلیو ایمبری نایب کنسول آمریکا جمعیت تهران را 150 تا 200 هزار نفر برآورد کرد.
*بازیابی جمعیت پس از 40 سال
پس از این قحطی 40 سال طول کشید تا ایران به جمعیت 1914 خود بازگردد؛ چارلز سی هارت سفیر آمریکا جمعیت ایران در سال 1930 را 13 میلیون نفر تخمین زده است؛ در سرشماری سال 1956 بود که جمعیت ایران به بیش از 20 میلیون نفر رسید.
قحطی در ایران در سال‌های 1917 تا 1919 یکی از بزرگترین قحطی‌های تاریخ بود و بدون تردید بزرگترین فاجعه‌ای است که ایران به آن مبتلا شد؛ تنها نکته بسیار روشن در این فاجعه، قربانی شدن ایران “بی‌طرف” در جنگ جهانی بود؛ هیچ یک از طرف‌های متخاصم خواه به صورت نسبی و خواه مطلق، تلفاتی با این وسعت متحمل نشدند؛ فاجعه‌ای که منجر به فروپاشی جامعه ایرانی، تثبیت تسلط استعمار بریتانیا بر ایران، تشکیل حکومت‌های وابسته به بریتانیا و کودتا علیه دولت‌های منتخب مردمی شد.
*هولوکاست افسانه‌ای یهودیان
در حالی‌که رسانه‌های تحت کنترل یهودیان هر روزه به ذکر مصیبت هولوکاست خیالی 6 میلیون یهودی در جنگ جهانی دوم می‌پردازند، اما هیچ نامی از هولوکاست واقعی 9 میلیون ایران در این رسانه‌های به اصطلاح بی‌طرف چیزی شنیده نمی‌شود.
این در حالی‌ است که اسناد متعدد تاریخی صحت وقوع هولوکاست در ایران را تأیید می‌کند ولی حتی یک سند! در تأیید افسانه هولوکاست یهودیان تا به امروز از سوی حامیان آن عرضه نشده است! و تمامی محققینی که نقد کوچکی به این موضوع وارد سازند، بلافاصله روانه زندان شده و مورد پیگرد قضایی قرار می‌گیرند؛ گویی مصائب خیالی یهودیان بر مصائب حقیقی دیگر ابنای بشر برتری دارد.
الی ویزل، دروغ‌پرداز مشهور هولوکاست، جمله جالبی در این خصوص دارد: «هولوکاست راز همه رازهاست»، براستی این جمله چقدر دقیق است؛ در صورتیکه پرده از راز هولوکاست خیالی یهود برداشته شود، هولوکاست واقعی 9 میلیون نفر در ایران آشکار خواهد



دیدگاه خود را بنویسید